روايت اول: كارواشي شدن جامعه؟
ماشينت را به كارواش مي بٓري،،بايد به چند كارگر كارواش انعام بدهي. پيك، بسته اي را به خانه ات مي آورد. بايد عيدي و انعام بدهي. دنبال ثبت اسناد اداري ات هستي، قبل ازهرپاسخ گويي از تو طلب عيدي مي كنند.
براي پي گيري امور روزانه ات به هرجاكه مي روي،كارمند و كارگر، عيدي و انعام مي خواهند. كارگر پمپ بنزين، راننده آژانس،آرايشگر،كارگر نظافت و ... همه و همه از تو طلب انعام و عيدي مي كنند.
از سال ها قبل در كارواش ها رسم بر اين بوده كه به كارگران حقوق كافي ندهند و در عوض، كارگر اجازه دارد انعام طلب كند. قديم ها، دادن انعام اختياري بود. فردي كه خدمات مي خريد، وقتي مي ديد فروشنده خدمات، كارش را به خوبي انجام مي دهد، سعي مي كرد با پرداخت انعام او را خوشحال كند. اما اين روزها حتي بابت كاري كه به درستي انجام نشده، بايد انعام داد و اگر پرداخت نكني، رسما به چالش كشيده مي شوي.
اكنون رويه كارواش ها در حال تكثير در جامعه است و تقريبا همه فروشندگان خدمات در دولت و بخش خصوصي، پرداخت انعام را وظيفه مي دانند.
كارواشي شدن جامعه يك عارضه است. انعام به هرشكلش، يك اختيار است و زماني كه حالت اجبار بگيرد،انعام نيست و براي خريدار خدمات، هزينه اجباري است.البته نمي توان گفت كارگر كارواش يا كارگر نظافت ساختمان به خاطر زياده خواهي،انعام طلب مي كنند. شرايط آنها هم مساعد نيست.
اما سؤال اين است كه چرا اين پديده به اين سرعت در جامعه ما رو به گسترش است؟ پيش از اين، انعام اجباري،در كسب وكارهاي كوچك مثل كارواش رايج بوده اما اكنون در حال تعميم به نهادهاي دولتي و بنگاه هاي بزرگ است.بايد اين پرسش را مطرح كرد كه چرا اين پديده رو به گسترش است و اين كه عوارض كارواشي شدن جامعه چيست؟
روايت دوم: پول چاي؟
مِلكت قرار است به عنولن وثيقه مورد استفاده قرار گيرد. كسي را فرستاده اند تا ملك را ارزيابي كند.ارزياب ملك را نه مي شناسي و نه لازم است بشناسي. كارش كه تمام مي شود، شماره موبايلت را مي خواهد.مي رود و ساعتي بعد زنگ مي زند. انتظار دارد، چيزي بگذاري كف دستش. "حق حساب "مي خواهد.
سروكارت به سازمان مالياتي مي افتد.همه افرادي كه با تو سروكار دارند، آدم هاي موجهي به نظر مي رسند.اما پرونده مالياتي ات در مسير درست پيش نمي رود.گير كار كجاست؟ يك نفر مي گويد؛ "پول چاي" نداده اي.
در شهرداري دنبال مجوزي براي ساخت و ساز هستي.تقريبا همه چيز قانوني است .مجوزت را نمي دهند. پي گير مي شوي. يك نفر مي گويد وظيفه ات را درست انجام نداده اي.مي پرسم وظيفه ام چيست؟ مي گويد:بايد "دمشان را ببيني". قاضي،مديركل،مميز،حسابرس، فرمانده، كارشناس ... همه و همه آدم هاي موجهي به نظر مي رسند اما كارت پيش آنها گير است و حتي اگر مي خواهي كار قانوني ات درمسيرخودش پيش برود، بايد پول چاي همه را بدهي.
جامعه ما در مسير خوبي حركت نمي كند. اخلاق و اخلاقيات پشت سياست گذاري هاي نادرست و تغيير نظام تمايلات مردم و فشارهاي سنگين زندگي گم شده است.
ديگر گرفتن رشوه مذموم نيست.ندادن رشوه و پول چاي، بد و ناهنجار است.اين ناهنجاري و بلبشو در نهادهاي توليد كننده خدمات دولتي و غير دولتي،قبل از هرچيز نشانه اي بر سياست گذاري هاي نادرست در قيمت گذاري و تعيين حقوق و دستمزد است.در ساختاري كه بازار به درستي كار نكند و قيمت سركوب شود، اخلاق كسب و كار مي ميرد.
پس از آن، نشانه اي بر ريشه دواندن تفكر مسموم و خطرناك تيول داري در نظام اداري كشور است. فردي كه در مسند مسئوليتي قرار مي گيرد، پيش خود فكر مي كند عمر حضورش در اين مسئوليت كوتاه است و زود گذر.پس بايد از فرصت به وجود آمده بهره كافي برد و بار خويش را بست.
سومين نشانه اين عارضه،مرگ اخلاق و نظام اخلاقي در جامعه است. جامعه ما نسبت به بي اخلاقي در نظام اداري، نه تنها حساس نيست كه متأسفانه مدام با اين گزينه مواجه مي شود كه "گور باباي اخلاق،كارت را پيش ببر". در اين ميان اگر فردي به رعايت قانون و اخلاق توصيه كند،از چنين جامعه اي طرد ميشود.
گويي ميان جامعه اي كه اخلاق در آن رنگ باخته و نظام اداري ناكارآمدي كه در حال فرو رفتن در چاه فساد است، نوعي توافق بد شكل گرفته و برداشت همه اين شده كه در نظام اداري فاسد، كارها بهتر پيش مي رود.
در اين صورت، امكان اصلاح امور نيز دشوار مي شود.
واقعا مشكل كجاست؟ چرا در ساختاري كه اين قدر بر اخلاق تأكيد مي شود،بي اخلاقي به اين شكل تكثير مي شود؟